ياد باد آنکه دمي با ما بود
1391/4/9
«به مناسبت درگذشت جلال ذولفنون» نوشته رامين جزايري
ياد باد آنکه دمي با ما بود
بررسي زندگي و فعاليت هنري بزرگان موسيقي وظيفهاي مهم است زيرا براي پي بردن به رمز و راز موسيقي ما، که حيات واقعياش در گرو وجود استادان برجسته موسيقي و خصوصا تکنوازان است بايد از آن بهره برد. چه بهتر است که موشکافي در فعاليتهاي اين استادان که شايد شمار آنان در هر عصري به چند تن بيشتر نميرسد در زمان حيات آنان صورت گيرد تا شايد بتوان به سوالاتي که مبادا در لابلاي پرسشهاي متعدد و مصاحبههاي متنوع از آن غافل بودهايم , پافشاري کرده و پاسخ بگيريم. اما متاسفانه در زمان حيات استادان کمتر به سراغ آنان ميرويم زيرا از بعضي از پاسخها دلگير ميشويم و ممکن است از انتقادات آنان برنجيم و در زمان فوت آنان نيز از اذعان برخي واقعيت ها پرهيز ميکنيم و استاد درگذشته را از هر عيبي مبرا ميدانيم. نکته مهم اينجاست که هميشه در مورد فعاليتهاي انجام شده استادان نظراتي داده ميشود ولي بسياري از مسائل و مشکلات در اثر فعاليتهايي است که بايد انجام ميشدند و به هر دليل انجام نپذيرفته است. بنظر ميرسد در حال حاضر نيز تنها از استاداني که از حدود هشتاد سالگي گذشته و ديگر تواني براي مجادله و انتقاد و اظهار نظر صريح ندارند سراغي گرفته ميشود.
اين مقدمه ازين روي گفته شد که استادي چون جلال ذوالفنون در طول زندگياش هيچگاه بدرستي مورد ارزيابي قرار نگرفت و به واقع حق زندگي هنرياش احقاق نگرديد. با اينکه پس از سفر وي به ديار باقي از وي بعنوان زنده کنندهي سهتار، وصل به حضرت حق و دهها و بلکه صدها صفت زيبا و شريف ياد شد اما از ايشان بجز حضور در چند بزرگداشتهاي مختصرو گرفتن لوحه و سکه اي, عملا بهرهاي از شناخت و زندگي وي با موسيقي ايراني گرفته نشد و نظراتش در هيچ شورا و يا اتاق فکر و برنامهريزي اي براي حيات موسيقي ايراني در سالهاي آينده بازتاب نيافت. بياد داشته باشيم که تنها بايد از نظرات کساني که عمر خود را درراه هنر گذاشته اند استفاده کرد و گرنه افراد کناري و درجه دو تنها بدنبال منافع کوتاه مدت و آني خويش مي باشند و نظراتشان در وحله نخست براي سود شخصي خود مي باشد. خوشبختانه از استاد ذوالفنون شاگردان بسياري بجا ماندهاند که بطور قطع در آينده موسيقي سهمي خواهند داشت و بر آنان است تا فعاليت و زندگي استادشان را بصورتي کامل برشته تحرير درآورند , اما در اينجا سعي ميکنم تا چند مورد ازويژگي هاي شخصيتي وي را که در دوره دوستي کوتاه مدت ولي پربار با ايشان ناظر بودم , بصورتي بسيار مختصر ارائه کنم.
شايد مهمترين ويژگي جلال ذوالفنون را بتوان روشنبيني، روشنفکري و ديد باز او دانست . متاسفانه حتي به اذعان بسياري از موسيقيدانان ايراني، در موسيقي ايراني نوعي حسادت، خودبيني و خودمحوري و تفکر غلطي همچون حذف رقبا وجود دارد که در تاريخچهي موسيقي و حتي در بسياري از موسيقي دانان فعلي براحتي ميتوانيم مشاهده کنيم. داستانهاي بسياري از درس ندادن و نياموختن رموز ظريف هنري را بسيار شنيده ايم.حتي يکي از بزرگان موسيقي اعتراف مي کرد که” استادان موسيقي تنها شاگرداني را نزد خود راه مي دهند که ميدانند به جايي نمي رسند و چيزي نمي شوند” . اين خصايل که در راه هنر و فرهنگ چونان سمي مهلک است به هيچ عنوان در جلال ذوالفنون وجود نداشت و گويي با خودآگاهي تام توانسته بود خود را از آن مبرا کند. از انتشار کتابهاي آموزشي متنوع که براي رشد و اعتلاي جوانان فکر و طراحي شده بود تا آموزش طولاني مدت برنامهريزي شده در طول حيات هنري وي گوشه اي از سعي وي براي اشاعه اين هنر شريف بود. حتي در اين سالهاي آخر وي برنامهاي را ترتيب داده بود که براي حضور در شهرستانهاي دور و نزديک از گروههاي موسيقي و احياناً خوانندهاي توانا از اهالي همان شهر، با تمريني کوتاه مدت دعوت ميکرد و با آنان بروي صحنه ميرفت تا بتواند باعث معرفي اين جوانان در شهر خود و در نتيجه امکان رشد بيشتر براي آنان باشد. در واقع وي از آبروي هنري خويش براي جواناني مايه ميگذاشت که هيچ نفع مادي براي وي نداشتند و شايد ديگر هرگز آنان را نميديد اما بهرصورت سختي برنامهريزي و زحمت سفر به شهرستانها را به جان ميپذيرفت.
ديگر ويژگي ذوالفنون که نشان از خوي انساني او داشت، نداشتن کبر و غرور و نخوتي بود که گريبانگير بسياري از هم نسلان وي شده است. با اينکه شان هنر و ارزش موسيقي و در عين حال قدر خودش را بخوبي ميدانست خود را به هيچ عنوان از مردم جدا نميدانست، بسيار راحت ميزيست، سفر ميکرد، گفتگو ميکرد، ساز ميزد و زندگي ميکرد. در زمان معاشرت با دوستان رفتاري انساني و شريف داشت و اين خصلتي بود که معاشرت با وي را بسيار مغتنم ميکرد. شايد اين عادت بسيار زيبا به جاي خود ضرباتي را نيز به جايگاه هنري وي وارد ميساخت و اصلا شبيه “پز استادي” که بسياري در عنفوان کار هنري خود به آن رسيدهاند نبود اما انتخاب وي همين رويه بود و دوستان و نزديکانش نيز برآن آگاه بودند.
ديگر صفات ذوالفنون اين بود که همواره در محضر وي بحث ساز و موسيقي و نغمه و… بود و بس. اصلا به حاشيههاي ديگر زندگي نظر نميکرد و مدام همچون موسيقيدانان بازاري در فکر سود و ضرر و تجارت و معامله نبود. کاري در زندگي بجز موسيقي و زدن ساز نداشت و ميدانست که رسالت نوازندگي و نوازنده بودن بر عهدهاش گذاشته شده است. چيزي که بسياري ديگر از ستون فرهنگي ما که بايد در چنين وضعيتي قرار داشته باشند و متاسفانه لذتهاي زندگي دنيوي آنان را از اجراي رسالت فرهنگيشان دور و دورتر ميکند.
تمام هم و غم ذوالفنون داشتن کلاس، کنسرت و اجرا، صحبت راجع به موسيقي و حتي سر زدن به کارگاههاي سازسازي بود. خودش ميگفت که پدرم تار ميساخت و من هميشه از حضور درکارگاههاي سازسازي لذت ميبرم.همسرش دختر يکي از سازندگان برجسته ساز بود و در سالهاي مياني زندگي نيز وقت بسياري را در کارگاههاي ساخت ساز ميگذرانيد.
با استاد محمود حکيم هاشمي سازنده مطرح سه تار و ديگر سازندگان نامي ساز دوستي و صميميتي داشت و اين همه نشان از توجه او به هنرو عشق و علاقهي واقعي به تکنوازي و نوازندگي بود. زندگياش براي موسيقي بود و اين خود درس مهمي براي همه ماست.
آنچه از استاد جلال ذوالفنون به نام مکتب ذوالفنون بجا مانده است، مکتب آموزشي و مجموعه کتب آموزشي استاد است که به همت چند تن از شاگردان وي بارها و بارها تجديد چاپ شده است. اما شيوه نوازندگي وي نيز داراي ويژگيهاي خاصي نيز بود. وي علاقه بسياري به آواز بيات ترک داشت و مکرراً اين آواز را مينواخت. او درعين استفاده از مطالب رديف در بسياري از جاها حالتي ريتميک به گوشه ميداد و ميتوانست با تکرار ملودي در بالا دسته و پايين دسته و پرسش و پاسخ سازي در بم و زيرفضايي خاص ايجاد نمايد. به علاوه برعکس آنچه استاد عبادي در هنگام نوازندگي مينمودند که عبارت بود از حذف پايه چهارمضراب در بين ملوديهاي اصلي چهار مضراب، استاد ذوالفنون در هنگام نوازندگي جملات آوازي با زدن راست و چپ متوالي و ريز مانند روي سيم بم، فضاي خالي بين جملات را به جاي سکوت با صداي سيم بم پر مينمودند که اين يکي از ويژگيهاي مهم ساز ايشان بود و اين طرز نوازندگي مبين ساز ذوالفنون بود.
با نگاهي به تاريخ موسيقي ايراني ميبينيم که استاداني جاودانه شدهاند که علاوه بر ذوق و استعداد هنري فوق العاده، خصلت ديگري در خود داشتهاند و تنها وجهي غالب اين استادان اجراي هنر بينقص و ناب نبوده است. بودهاند کساني که از صبا بهتر ويلن بزنند، از خالقي بهتر آهنگ بسازند و از درويشخان بهتر ساز بزنند اما آنچه که اين چند استاد را براي ما يگانه ميکند خوي انساني و شرافتي است که در وجودشان لبريز بوده است.